آرشامک مامان و بابا

10 ماهگی آرشام

سلام عسلکم اجازه بده من اول بابت تأخیرهای زیادم ازت عذرخوای کنم . الهی قربونت برم نمی دونی چقدر سرم شلوغه فرصت نمی کنم بیام و وبلاگ گل پسرم رو به روز کنم اما الان اومدم ۲ تا از عکسای ۹ و ۱۰ ماهگیت رو بزارم . آرشام مامان  از ابتدای ماه ۱۰ یه چند ثانیه ای می ایستی و الان سعی داری ۲-۳ قدم راه بری. نمی دونی چقدر بلا شدی دیگه هیچ چیز از دستت در امان نیست!!! خلاصه که خیلی شیرین و خوشمزه ای و واقعا ساعاتی که تو اداره هستم دلم برات تنگ می شه! ...
11 اسفند 1389

آرشام در 11 ماهگی

بازم سلام به پسر گلم عسل مامانی این چند وقته حسابی درگیر برگزاری هفته پژوهش بودم و خیلی سرم شلوغ بود. قشنگ مامان امروز اومدم  از کارهای جدیدت بگم: پسرم الان چند روزه که راه افتادی و انقدر ذوق زده ای که میخوای بدوی و همین باعث زمین خوردنت میشه!!! دیگه سوپ و سرلاک نمی خوری کلا غذاهای ما رو بیشتر دوست داری شیطونک من. نوش جونتتتتتتتت عسل مامان ورد زبونت شدی ماماماماماما بابایی هم همش حسودیش میشه میگه اول باید بابا رو یاد می گرفت هه هه هه جیگر طلا این یک هفته که من همش نمایشگاه بودم جنابعالی پیش مامان جون بودی خیلی کم دیدمت آخه همش شب میومدم و دیگه وقت خواب شما بود. راستی واسه دندونت هم مامان جون زحمت کشید و آش دندونی پخت و برات کلی کادو ...
11 اسفند 1389

اولین دسته گل آرشام خان

سلام عزیز دلم دیروز یعنی مورخ ۱۱/۱۰/۸۹ اولین دسته گلت رو به آب دادی، بزار برات بگم چیکار کردی... جونم برات بگه وقتی ظهر زنگ زدم خونه مامان زری تا حالت رو بپرسم گفت امروز من تو سالن بودم که یهو دیدم یه صدای وحشتناکی اومد سریع رفتم سمت آشپزخونه و دیدم بلهههههههههههههههههه... شما در کابینت رو باز کردی و دو تا از ماهیتابه پیرکس های مامان زری رو انداختی رو زمین و شکستی!!!! اوه اوه اوه خدا رحم کرده که دست و پات چیزی نشده. خلاصه که کلی کار درست کردی براش تا طفلکی همه رو تمیز کنه. در ضمن عصر که اومدم دنبالت یهو دیدم پشت شلوارت یعنی روی باسنت پاره شده میدونی چرا چون احتمالا نشسته بودی رو یه تکه شیشه چون بریده شده بود یعنی اگر پو...
11 اسفند 1389

اولین کار تقلیدی آرشام

سلام گل پسرم نمی دونی این روزا چقدر شیرین شدی!!! چند روز پیش یهو عطسه که کردم بلافاصله بعدش شنیدم که شما گفتی هچی!!!!!! یه لحظه شوکه شدم و بعد متوجه شدم که بلهههههههههههه پسرم داره ادای مامانش رو درمیاره و مثلا عطسه می کنه. جالبه که از اون روز به بعد صدای عطسه هر کسی رو که می شنوی بلافاصله می گی هچی. الهی قربونت برم که اینقدر بامزه شدی شیرین من!!! راستی جدیدا کلی با باباییت رفیق شدی و باهم صفا می کنین. از کارهای جدیدت بگم که یادگرفتی توپ رو شوت کنی و هر ظرف در داری رو کی می بینی حتما باید درش رو بذاری.به محض دیدن آتیش و یا هر چیز داغی بلافاصله انگشت اشارت رو به نشانه خطر تکون می دی و میگی چیز. عطسه کردن رو خوب بلدی. مامان رو میگی....
11 اسفند 1389